می بینی که قاضی ســرنوشــت بر
ایم چه ســرنوشــتی را رقم زده ...؟
ببین که محــکومــم به دور بودن از تـ ـ ـو
و
محکومم به انتظاری بی ســرانجـ ـام.......
ببین که محــکومــم تا زیاد شدن فـ ـاصـ ـ ـله هـ ـا را نظاره گر باشم و
محــکومــم به سـ ـ کـ ـ ـ ـوت و تحمل این لحـ ــ ـظ ــ ـات...
سـ ـ ـکوتـ ـ ـی تلخ و تاریک. . . . . .
ببین که محـــکومـــم به حبس فریـ ـ ـاد هـ ـ ـای بی انتهـ ــ ــ ـا...
ببین محـــکومـــم به پنهان کردن سیل اشـ ـ ـکهـ ــ ـا پشت آسـ ـ ـمان ابری چشمهایم
و اینکه در خلـ ــ ـ ـوت و تنهـ ــ ـایی تنها زار بزنم و
در نبودت گـ ـ ـریـ ـ ـه کنم...
دلم می خواست از تـ ـ ـه دل فریـ ــ ـاد بزنم و از ته دل می گـ ــ ـریسـ ـ ـتم و
می گفتم که بـ ــ ـی تـ ــ ـو چه حسی دارم ...
ای کــ ــ ـاش می توانستم بگویم که در نبــ ــ ـودت هر روز و هر ثانیه
چگونه بر من می گذرد. . . . .